روزهاى با تو بودن

.:. زنـدگی ، خاطره یک شب خوش، زیر نور مهتاب، روی یک چوبی سبز، ثبت در سینه است . . . .:.

روزهاى با تو بودن

.:. زنـدگی ، خاطره یک شب خوش، زیر نور مهتاب، روی یک چوبی سبز، ثبت در سینه است . . . .:.

" 63 "


-چهارشنبه تولد مامانم بود. جمعه واسش یه تولد خیلی کوچولو گرفتیم.خونه خودمون بودیم خوب بود خوش گذشت.کادو هم یه مانتو برای مامان خریدم.اون موقع که میخریدم همش استرس داشتم خوشش نیاد یااندازش نشه ولی هم خیلی بهش میومد هم اندازش بود خدا رو شکر:)


-یه مانتو فروشیه تو ایستگاه مترو مفتح قیمتاش به نسبت جاهای دیگه خوبه.من که راضیم.


-یه هفتس کلاسام شروع شده.سه شنبه ها از 8صبح تا 6بعدازظهر چهارشنبه ها 2تا 8شب پنج شنبه ها8صب تا4....اقا این 8 صبح واقعا ستمه تو این مسیر شلوغ! از  همسر قول گرفتم صبا باهم بریم:d


-یه اتفاق جالب افتاد.

همسر تو دانشگاهشون همه میشناسنش جون از مقطع لیسانس تا الان که مقطع دکتراس تو همین دانشگاه بوده...همسر هفته پیش برای یه کاری میره دفتر فرهنگ اونام کلی تحویلش میگیرنو کلی باهاش صمیمی میشن و...خلاصه قضیه ازاین قرار که این هفته تو دانشکاهشون قراره یه همایش راجع به ازدواج برگزار کنن قرار شد منو همسر هم به عنوان زوج موفق معرفی شیم بریم صحبت کنیم.اما من عمرا صحبت کنم:D

خواهر گرام میگف خب بزار من میرم بجات صحبت میکنم:|