* امروز یکی از دوستای دانشگاه قبلیمو بعد از یک سال دیدمش.این دوستم یکی از بهترین دوستام بود. آخرین باری که دیدمش تو عروسیمون بود.
رفتیم یه کافی شاپی نشستیم خاطره هامونو مرور کردیم.
بعدشم با اقای همسر مترو قرار گذاشتیم با هم اومدیم خونه. شام عدس پلو نوش جان کردیم.
**تو مترو داشتم میرفتم پیش اقای همسر یه پسر اومد پشتم گفت ببخشید خانوم میتونم یه لحظه وقتتونو بگیرم.واسه اولین بار بعد ازدواج این اتفاق برام میافتاد .سریع گفتم نخیر من متاهلم و الفرار...
ترسیدمااااا...
***اینجا کلی کار داره هنوز اسم اینجا قطعی نشده.
****این برنامه ساعت 25 لایک دارد لایک!