روزهاى با تو بودن

.:. زنـدگی ، خاطره یک شب خوش، زیر نور مهتاب، روی یک چوبی سبز، ثبت در سینه است . . . .:.

روزهاى با تو بودن

.:. زنـدگی ، خاطره یک شب خوش، زیر نور مهتاب، روی یک چوبی سبز، ثبت در سینه است . . . .:.

" 62 "

-دو هفتس از مسافرت برگشتیم.خیلی خوب بود خوش گذشت.اول شمال بعدشم رفتیم شهمیرزاد.

شهرمیزاد سمت سمنانه.شهر بسیار زیباییه.بنظرم از شمالم بهتره.

یه اتفاق جالبی که برامون افتاد این بود که تو سفر شهمیرزاد روزی که داشتیم میرفتیم نزدیکای شهمیرزاد یکی به بابام زنگ زد واسه یه کاری که مجبور شدیم کل راه و برگردیم و کار انجام شد و دوباره رفتیم به سمت مقصد.


-فردای روزی که برگشتیم از سفر خواهر گرام یه عدد عمل زیبایی انجام داد.منم اوردمش بعد عمل خونمون که توخونه کار نکنه.یه هفته پیشمون بود خداوکیلی همسر لبخند از لبش نرفت همش با روی خوش بود.البته همیشه همینجوریه.کلی مهربون و صبوره.خلاصه یه هفته خواهرم پیشمون بود،خوب بود خوش گذشت فقط نرسیدم برم دفتر همسر کمک کنم بهش خودش صبح زود میرفت شب برمیگشت کلی ام خسته بود زود میخوابید منو خواهر هم تا 4بیدار بودیم.


- فیلم من مادر هستم و دیدیم خیلی حالم بد شد...البته هممون حالمون بد شد..


-ثبت نام دانشگاه انجام شد هم من ثبت نام کردم هم اقای همسر.

سه شنبه و چهارشنبه و پنج شنبه  کلاسامه


-ماشینمونو که فروختیم واسه یه ماشین دیگه ثبت نام کردیم بعد سه ماه که کل پولمونو دادیم تاااازه گفتن شااااید دو ماه دیگه خبرتون کنیم:| قرار بود یه ماهه بدن ماشینو.


-الانم خونه مادر همسر هستیم خواهر همسر تنهاس مادر همسر مشهدن.

اینجام خوبه راحتم:)


-هرچی فک میکنم میبینم اسم اینجا به اینجا نمیاد !

این اسمو همسر پیشنهاد داد.


" 61 "

*دیروز خیلی اتفاقی یه سفر برامون جور شد.

قضیه این بود که دیروز آقای همسر جایی بود که خیلی اتفاقی داییشو اونجا میبینه.همونجا پیشنهاد سفر امروزو میده.

خلاصه دل ما طلبید داریم میریم دریاچه ولشت :D

تا جمعه اونجاییم بعد اگه خدا بخواد شنبه هم به مدت 2 روز میریم شهمیرزاد البته به اتفاق خانواده خودم:) حتما خوش خواهد گذشت:)

" 60 "

* امروز یکی از دوستای دانشگاه قبلیمو بعد از یک سال دیدمش.این دوستم یکی از بهترین دوستام بود. آخرین باری که دیدمش تو عروسیمون بود.

رفتیم یه کافی شاپی نشستیم  خاطره هامونو مرور کردیم.

بعدشم با اقای همسر مترو قرار گذاشتیم با هم اومدیم خونه. شام عدس پلو نوش جان کردیم.


**تو مترو داشتم میرفتم پیش اقای همسر یه پسر اومد پشتم گفت ببخشید خانوم میتونم یه لحظه وقتتونو بگیرم.واسه اولین بار بعد ازدواج این اتفاق برام میافتاد .سریع گفتم نخیر من متاهلم و الفرار...

ترسیدمااااا...


***اینجا کلی کار داره هنوز اسم اینجا قطعی نشده.


****این برنامه ساعت 25  لایک دارد لایک!



" 59 "

سلام

یه روزه تصمیم گرفتم اسباب کشی کنم.

از بلاگ اسکاى خیلی خوب شنیدم باشد که درست شنیده باشیم.

فعلا که انتقال وبلاگ قبلی امکان پذیر نیست.

بریم ببینیم بلاگ اسکای چیا داره...