روزهاى با تو بودن

.:. زنـدگی ، خاطره یک شب خوش، زیر نور مهتاب، روی یک چوبی سبز، ثبت در سینه است . . . .:.

روزهاى با تو بودن

.:. زنـدگی ، خاطره یک شب خوش، زیر نور مهتاب، روی یک چوبی سبز، ثبت در سینه است . . . .:.

" 64 "


-خیلی وقته ننوشتم.تو این مدت انقدر اتفاقا افتاد

جالبه اخرین پستم مربوط به اول ترم قبلیمه

الانم اون ترم تموم شد با خوبی و بدی و اتفاقای عجیب غریبش...



- ترم جدید از 20 بهمن شروع میشه.

ترم آخره و خدا به خیر بگذرونه


- این روزا روزای خوبی نیست یه سری اتفاقا تو خانواده خواهرم افتاده که خوشایند نیست.


- از آدمایی که تظاهر به مذهب میکنن ولی توخودشون هزار تا کار میکنن متنفرم...


- خدا رو شکر خدارو شکر خداروشکر که همسرم اینجوری نیست.


-کلی واسه اخر ترم برنامه داشتم میخواستم برنامه سفر رو جور کنم.

ولی هیچکی هیچ حالی نداره.

همین امتحانامو با سختی دادم.


- بزودی مادر همسر و خانواده  میرن مکه

ایشالا به سلامتی برن و بیان.


- برای مادر و پدرم دعا کنید.




" 63 "


-چهارشنبه تولد مامانم بود. جمعه واسش یه تولد خیلی کوچولو گرفتیم.خونه خودمون بودیم خوب بود خوش گذشت.کادو هم یه مانتو برای مامان خریدم.اون موقع که میخریدم همش استرس داشتم خوشش نیاد یااندازش نشه ولی هم خیلی بهش میومد هم اندازش بود خدا رو شکر:)


-یه مانتو فروشیه تو ایستگاه مترو مفتح قیمتاش به نسبت جاهای دیگه خوبه.من که راضیم.


-یه هفتس کلاسام شروع شده.سه شنبه ها از 8صبح تا 6بعدازظهر چهارشنبه ها 2تا 8شب پنج شنبه ها8صب تا4....اقا این 8 صبح واقعا ستمه تو این مسیر شلوغ! از  همسر قول گرفتم صبا باهم بریم:d


-یه اتفاق جالب افتاد.

همسر تو دانشگاهشون همه میشناسنش جون از مقطع لیسانس تا الان که مقطع دکتراس تو همین دانشگاه بوده...همسر هفته پیش برای یه کاری میره دفتر فرهنگ اونام کلی تحویلش میگیرنو کلی باهاش صمیمی میشن و...خلاصه قضیه ازاین قرار که این هفته تو دانشکاهشون قراره یه همایش راجع به ازدواج برگزار کنن قرار شد منو همسر هم به عنوان زوج موفق معرفی شیم بریم صحبت کنیم.اما من عمرا صحبت کنم:D

خواهر گرام میگف خب بزار من میرم بجات صحبت میکنم:|



" 62 "

-دو هفتس از مسافرت برگشتیم.خیلی خوب بود خوش گذشت.اول شمال بعدشم رفتیم شهمیرزاد.

شهرمیزاد سمت سمنانه.شهر بسیار زیباییه.بنظرم از شمالم بهتره.

یه اتفاق جالبی که برامون افتاد این بود که تو سفر شهمیرزاد روزی که داشتیم میرفتیم نزدیکای شهمیرزاد یکی به بابام زنگ زد واسه یه کاری که مجبور شدیم کل راه و برگردیم و کار انجام شد و دوباره رفتیم به سمت مقصد.


-فردای روزی که برگشتیم از سفر خواهر گرام یه عدد عمل زیبایی انجام داد.منم اوردمش بعد عمل خونمون که توخونه کار نکنه.یه هفته پیشمون بود خداوکیلی همسر لبخند از لبش نرفت همش با روی خوش بود.البته همیشه همینجوریه.کلی مهربون و صبوره.خلاصه یه هفته خواهرم پیشمون بود،خوب بود خوش گذشت فقط نرسیدم برم دفتر همسر کمک کنم بهش خودش صبح زود میرفت شب برمیگشت کلی ام خسته بود زود میخوابید منو خواهر هم تا 4بیدار بودیم.


- فیلم من مادر هستم و دیدیم خیلی حالم بد شد...البته هممون حالمون بد شد..


-ثبت نام دانشگاه انجام شد هم من ثبت نام کردم هم اقای همسر.

سه شنبه و چهارشنبه و پنج شنبه  کلاسامه


-ماشینمونو که فروختیم واسه یه ماشین دیگه ثبت نام کردیم بعد سه ماه که کل پولمونو دادیم تاااازه گفتن شااااید دو ماه دیگه خبرتون کنیم:| قرار بود یه ماهه بدن ماشینو.


-الانم خونه مادر همسر هستیم خواهر همسر تنهاس مادر همسر مشهدن.

اینجام خوبه راحتم:)


-هرچی فک میکنم میبینم اسم اینجا به اینجا نمیاد !

این اسمو همسر پیشنهاد داد.


" 61 "

*دیروز خیلی اتفاقی یه سفر برامون جور شد.

قضیه این بود که دیروز آقای همسر جایی بود که خیلی اتفاقی داییشو اونجا میبینه.همونجا پیشنهاد سفر امروزو میده.

خلاصه دل ما طلبید داریم میریم دریاچه ولشت :D

تا جمعه اونجاییم بعد اگه خدا بخواد شنبه هم به مدت 2 روز میریم شهمیرزاد البته به اتفاق خانواده خودم:) حتما خوش خواهد گذشت:)

" 60 "

* امروز یکی از دوستای دانشگاه قبلیمو بعد از یک سال دیدمش.این دوستم یکی از بهترین دوستام بود. آخرین باری که دیدمش تو عروسیمون بود.

رفتیم یه کافی شاپی نشستیم  خاطره هامونو مرور کردیم.

بعدشم با اقای همسر مترو قرار گذاشتیم با هم اومدیم خونه. شام عدس پلو نوش جان کردیم.


**تو مترو داشتم میرفتم پیش اقای همسر یه پسر اومد پشتم گفت ببخشید خانوم میتونم یه لحظه وقتتونو بگیرم.واسه اولین بار بعد ازدواج این اتفاق برام میافتاد .سریع گفتم نخیر من متاهلم و الفرار...

ترسیدمااااا...


***اینجا کلی کار داره هنوز اسم اینجا قطعی نشده.


****این برنامه ساعت 25  لایک دارد لایک!